دختری با کوله بار خاطرات

رد خاطره ها

سلام......

سلام

خیلی وقت که دیگه اپ نمیکنم.......

اینقدر کار دارم که وقت سر خارندن ندارم ......

از کسایی که تو این مدت سر زدن و کامنت گذاشتن و ازم خبر گرفتن ممنونم.......

براتون بهترینا رو ارزو میکنم.....

از این به بعد هم سعی میکنم اخر هفته ها اپ کنم البته از یه ماه دیگه......

.

.

.

.

.

.

 هوای دو نفره داشتن ..

نه ابر می خواهد نه باران نه یک بعد از ظهر پاییزی...

کافیست حواسمان به هم باشد..


پاستیل گوجه ای

[ چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, ] [ 22:26 ] [ mobina ] [ ]

دست نوشته **

 

ازارم میده وقتی نگات میکنم و نگام نمیکنی..... به احساسم بی توجهی...... و از همه بد تر دوست دارم هایم را به بازی میگیری....
رسم روزگار نا مردی و بی وفایی بود کجایش نوشته بود انسان ها عروسک خیمه شب بازی تو هستن که با من اینگونه رفتار میکنی....
بی انصاف

 

(دست نوشته خودم)
[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:, ] [ 23:36 ] [ mobina ] [ ]

دست نوشته *

 


همه چیم و به شوخی گرفتی....
قلبمم و....... احساسم و ...... غرورم و...... حتی......
چی میخوای دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟
زندگیم و؟!!!؟
لا مصب (لا مذهب) زندگیم خودت بودی که اونم ازم گرفتی..........
برو.......
نمیخوام صدای شکستنم و بی توجهی تو به اشکام ازارم بده.....
برو زندگیم.........
به سلامت..........

 


(دست نوشته خودم)

[ شنبه 22 مهر 1391برچسب:, ] [ 23:34 ] [ mobina ] [ ]

نه جانم...برگرد


 

حالا آمدی؟

حالا یادت آمد که هستم؟

 که تنهایم؟

پس کجا بودی شبی که صدای شکسته شدن قلبم گوشهایم را کر کرده بود؟

همان شبی که رفتی و دل و جانت را سپردی به دیگری...

شبی که هق هق گریه هایم بهانه ای شده بود تا تک تک عکسهایت را ببوسم

و تو چه خوش بودی با قهقهه های بلندت

شبی که آسمان ابری شد و دل من گرفت

و تا صبح گل های بالشم از اشکهایم گلستان شد

شبی که دلم یکهو هوایت را کرده بود

و تو به هوای دیگری سر بر زانوهایش تا صبح به خواب رفتی

شبی که درد داشتم و دوای دردم دستان تو بود

و نوازش های مهربانانه ات

و تو چه سخاوتمندانه موهای دیگری را نوازش می کردی تا آرامتر به خواب رود

کجا بودی شبی که بغض داشتم در جمعی که همه با صدای بلند می خندیدند؟

و من فقط به این دلیل که خنده هایت را مدتی بود ندیده بودم بغض کردم

شبی که سردم شده بود و وجودم گرمای وجودت را بهانه می کرد

ولی نبودی و من تا صبح از سرما به خود لرزیدم

حالا که به تک تک این شبها عادت کردم

و هرشبش برایم شده یک خاطره تلخ

در دفتر خاطره ام آمدی؟

آمده ای که بگویی گذشته ها گذشته و فردا را عشق است!!!

نه جانم راهی  که آمده ای را برگرد...

برو...

مگر نمی بینی...

سنگ شده ام....همه ی وجودم سنگ شده است....

[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:44 ] [ mobina ] [ ]

مرد شدنت مبارک!!

 

 


تظاهر به خوبی می کنی فکر می کنی نفهمم.

 

 

چرا یه ذره فکر نمی کنی که می فهمم و به روی خودم  نمیارم؟!

 

 

 

دنبال چی می گردی تو من؟

 

 

 

از نا هماهنگ بودن ظاهر و باطن. از لک دروغ . از یکنواختی. از بیهودگی از....... بدم میاد

 

 

من اینم....

 

 

چه بد چه خوب.........

 

 

 

دوست داری خودت هر کاری میخوای بکنی بعد پاک ترین فردی که دیدی تو عمرت و مال خودت کنی؟

 

 

این نامردی...

 

 

 

می فهمی؟؟

 

 

ن ا م ر د ی......

 

 

 

هر چند تو زمان تو مردونگی مرد تو باید از کجا یاد میگرفتی؟

 

 

 

دوران تو معرفت مرد باید از کی یاد میگرفتی؟

 

 

 

دوران تو راست گویی مرد باید ازچی یاد میگرفتی؟

 

 

دوران تو..........

 

 

دوران تو همه چی مرد. همه چی سوخت. همه چی از بین رفت . همه چی........

 

 

 

حالا کی داره تاوان نسل تو رو پس می ده؟

 

 

 

تو . من؟

 

 

همه ی کسانی که تو نسل تو هستن دارن تاوان پس میدن.......

 

 

ولی تاوان چی؟!

 

 

 

تاوان کار نکرده؟

 

 

 

وقتی مردونگی و غیرت و انسانیت تو نسلت تو وجود نداشت باید  از کجا یاد میگرفتی؟

 

 

حالا من بهت میگم......

 

 

مردونگی و راستگویی و غیرت رو همه دارن فقط باهاش غریبه هستن...

 

 

 

دروغ نگو

 

 

 

خیانت نکن

 

 

 

از اعتماد کسی سوءاستفاده نکن

 

 

 

به کسی خنجر نزن

 

 

 

راز دار باش

 

 

 

تظاهر نکن

 

 

 

معرفت داشته باش

 

 

 

نفس و هوست و کنترل کن

 

 

 

لحظه ای فارق از جنست باش

 

 

و.............

 

 

.

 

 

.

 

 

 

می تونی؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 

اگه می تونی پس الان یک مرد به حساب میای......

 

مرد شدنت مبارک.

 

[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:58 ] [ mobina ] [ ]

دست پیری

 

 

 

دوست دارم یک شبه شصت سال راسپری کنم ،

 


 

بعد بیایم و با عصایی در دست ،

 


 

کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم ،

 


 

تا تو بیایی ،

 


 

مرا نشناسی،

 

...ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان

 عبورم دهی!


حالا میروم که بخوابم


خدا را چه دیده ای!


شاید فردا


به مانند پیرزنی برخواستم!


تو هم از فردا ،



دست تمام پیرزنان وامانده در کنار خیابان


را بگیر!


دلواپس نباش!


آشنایی نخواهم داد!


قول میدهم آنقدر پیر شده باشم ،



که از نگاه کردن به چشمهایم نیز ،


مرا نشناسی!
[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 1:19 ] [ mobina ] [ ]

دل تکانی......

 

غصه‌هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن!
دلت را بتکان اشتباهایت تالاپی می‌افتد زمین!
بگذار همانجا بماند.
فقط از لا‌به‌لای اشتباهایت،
یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت…

دلت را محکم‌تر اگر بتکانی تمام کینه‌هایت هم می‌ریزد و تمام آن غم‌های بزرگ و همه حسرت‌ها و آرزوهایت…

محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق‌های بچه گربه‌ای هم بیفتد!
حالا آرام‌تر،
آرام‌تر بتکان تا خاطره‌هایت نیفتد!
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می‌کند؟
خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند…

کافی‌ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است… تکاندی؟! دلت را ببین چقدر تمیز شد… دلت سبک شد؟

حالا این دل جای “او”ست دعوتش کن! این دل مال “او”ست…
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا تو ماندی و یک دل و یک قاب تجربه، و مشتی خاطره و یک “او”…

خانه‌تکانی دلت مبارک!

[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 1:13 ] [ mobina ] [ ]

گل نازم

 

 

گل نازم تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب وروز
من عاشقی دلخونم
شکسته ی محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:33 ] [ mobina ] [ ]

میخوام برات تنهایی رو معنی کنم......

تـــــــــنـــــــــهـــــــــایـــــــــی

 

 

میخوام برات تنهایی رو معنی کنم...
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ...
هوای سرد ..
صدای موج ...
انتظار انتظار انتظار...
به خودت می آیی...
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند...
نه دستی که شانه هایت را بگیرد...
نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد...
این اسم (تنهاییست)..

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 1:32 ] [ mobina ] [ ]

لک دروغ

کــــــــــــجـــــا رفــــــــــــت

 

 

 

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

 

 

چندشم می شود از لک انگشت دروغ

 

 

آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…

 

 

کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!

[ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ] [ 1:29 ] [ mobina ] [ ]